کاروان در منزلی فرود آمد. هر کسی در پی کارش رفت. پیامبر هم از شترش پایین آمد و به سوی رفت. مقداری که دور شد، ناگهان برگشت. یاران با خود فکر کردند که چرا ایشان برگشته است؟ آیا از ماندن در این منزل پشیمان شده و قصد حرکت از این جا را دارد؟ همه منتظر شدند تا ببینند آن حضرت چه فرمان میدهد.
آن حضرت میآید و یک راست به سمت شترش میرود. زانو بند را در میآورد و زانوی شترش را میبندد تا همان جا بنشیند و به جایی دیگر نرود.
دوباره راه میافتد و به همان سمتی که داشت میرفت میرود. یاران با شگفتی و تعجب گفتند: پیامبر برای چنین کار کوچکی از راه رفته باز آمده بود؟ این که کاری نداشت از همان جا یکی را میخواند . همه با جان دل حاضر بودند این کار را برای آن بزرگوار انجام دهند . اگر به یکی از ما از همان جا صدا میزد و میگفت: آهای فلانی! برو زانوی شتر مرا ببند! همه با سر میدویدند. از این رو، به آن حضرت رو کرده و پرسیدند: ای پیامبر خدا! اگر این کار را از ما میخواستید از همان جا فرمان میدادید ما با کمال افتخار این را برایتان انجام میدادیم؟
آن حضرت رو به یاران کرد و فرمود: تا میتوانید در کارهایتان از دیگری کمک نگیرید هر چند که برا یک چوب مسواک باشد. آن کاری را که خودتان میتوانید انجام بدهید خودتان انجام دهید.
انسان نباید در کارهای خودشان وابسته به این و آن باشد. اعتماد به نفس در برابر اعتماد و اتکا به دیگران از صفات پسندیده ای است که آن حضرت در رفتار و سیره عملی خود به امتش آموزش داد. در همان حال که به مردم میفرماید که در کارها توکل به خدا داشته باشند و به خداوند اعتماد و اتکال کنند، به آنان میفرماید که به خودتان تکیه و اعتماد داشته باشید و کارهایتان را به دیگران واگذار نکنید. چنان که از امت میخواست که اصول تعاون و همکاری را رعایت کنید و به یک دیگر کمک و یاری رسانید، ولی هرگز برای کارهایتان که میتوانید خودتان به تنهایی انجام دهید به این و آن واگذار نکنید.
نباید توقع داشته باشیم که دیگران بیایند کارهای جزیی ما را انجام دهند. اگر آبی میخواهیم چرا خودمان بلند نشویم و بخوریم؟ چرا منتظر این و آن بمانیم. برخی از استادانم میگفت: من هرگز کاری را حتی از زن و بچههایم نمیخواستم برایم انجام دهند. خودم کارهای شخصی ام را انجام میدادم تا این که این اواخر به سختی از راه رفتن افتادم. گاه میشد که کتابی را میخواستم از قفسه بردارم نمیتوانستم حرکت کنم. از سوی نمیتوانستم از دیگران بخواهم بیایند کارم را انجام دهند و این کتاب را به دستم برسانند. همین طوری منتظر میمانم تا کسی وارد کتابخانه بشود و آن گاه از روی ناچاری از او میخواهم کتاب را به من بدهد.
امام خمینی نیز از چنین خوی و خصلتی برخودار بود. هرگز به خانم و یا بچههایش نمیخواست تا کارهای شخصیاش را انجام دهند. گاه که برایشان مهمان میآمد خود بلند میشد و برایشان چای میآورد و پذیرایی میکرد با آن که سنی از ایشان گذشته بود. این خوی و خصلت پیامبر و پیروان ایشان است.